شايان دادورشايان دادور، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 9 روز سن داره

بهترین من

چند کلمه

ناز پسرا تو چند تا کلمه مخصوص به خودت داری که ما هنوز نتونستیم رمز گشایی کنیم طاباقا و اینو اون بعضی وقتا هم بعد از اسما لفظ بولو رو می یاری. شایان بولو, علیرضا بولو و .... ...
30 تير 1392

این شبهای ماه رمضان

پسری تو این گرمای ٤٢ درجه هوای تابستون ماه تیر روزه گرفتن خیلی خیلی سخته و خدا به علیرضا قوت بده که داره روزه می گیره. تو هم کمابیش همکاری می کنی و خیلی اذیت نمی کنی. البته خودتم روزه ای اون روز علیرضا بهت می گه شایان دوچرختو بردار از سر راه میگی نمیتونه روزست(الهی من قربونت برم.خوش به حال خدا که تو روزه دارشی). افطارم که می شه به علیرضا میگی: گبول باشه. ماهم باید بهت بگیم قبول باشه. سفره افطارم تو می چینی. هر چی رو که بهت میگم ببر خیلی آروم و مرتب می بری. البته وسطاش خسته می شی و آخرین چیزارو تقریباً پرت می کنی تو سفره. دیشب که سفره رو می بردی ظرف پنیرو که دادم ببری پشتتو کردی به من گفتی نمی بره, ناراحته, داره چراغو نگاه می کنه...
30 تير 1392

پسر با محبت ما

عزیز دلم خیلی خیلی با محبت شدی اینقدر حواست به منو علیرضا هست که نگو. کوچیکترین ناراحتی رو تو صورت منو علیرضا حس میکنی. از اینکه منو علیرضا همو بغل کنیم و بوس کنیم لذت می بری. دیشب موقع خواب اینقدر به صورت من نگاه عشقولانه کردی تا خوابیدی دنیای مایی عسلم ...
24 تير 1392

ماه رمضان

پسرم هر روز شيرينتر از روزاي قبل مي شي و من واقعاً حافظم كم مياد كه بخوام همه رو ثبت كنم. شيرين زبون مايي. هر چيزي رو با تموم جزئيات مي خواي برامون تعريف كني. با همه عروسكات بايد از زبون خودشون حرف بزنم . تو هم صداتو تغيير مي دي و جوابشونو مي دي. ديروز باهات قهر كردم و سقفو نگاه كردمو رومو برگردوندم . تو هم از ته دل خنديدي. حالا تا كار اشتباه مي كني به من ميگي سارا چراغو نگاه كن هرجا ميريم ميگي سارا تو هم مياي؟؟؟ فدات بشم عسلي ديروز داريم ميريم بيرون ميگي: ميخوام بريم خونه مامان فريبا برام اسپيري بيزن بابا عليرضا از سه روز قبل از ماه رمضون داره روزه ميگيره. ايشالا خدا بهش توان بده. ديروز بهت مي گم بريم براي عليرضا نون بخري...
23 تير 1392

ناز پسر

ناز پسر الان كه دو سال و تقريباً دو ماهته 13 كيلو وزن داري و 92 سانت قد داري (هزااااااااااررررررررر ماشاء ا...) بسيار علاقه مند به كتابي . طوري كه من و بابا و مامان بزرگا و خاله و عمت كم ميارن. خيلي شيرين زبون و ماهي. بسيار طرفدار من و بابايي. كوچيكترين ناراحتي رو تو صورت من و بابايي ميبيني مياي مارو بوس ميكني ميگي: ناراحتييي؟ خوب شدييييييييي؟! از امروز بهت قول ميدم همه شيرين زبوني ها و چيزهاي جديدو اينجا برات ثبت كنم گل من ...
19 تير 1392

اين دو سال

پسر گلم تو اين مدتي كه تو به دنيا اومدي خيلي دوست داشتم تك تك لحظات زندگيتو ثبت كنم ولي نشد. هر از گاهي تو يه دفتر يه چيزايي مي نوشتم ولي يه روز به فكر وبلاگ برات افتادم. اوائل خيلي ناراحت بودم چرا تاريخ نشستنت، راه افنادنت، اولين دندونت، اولين كلمه اي كه گفتي و خيلي چيزاي ديگه رو ثبت نكردم. ولي الان ديگه ناراحت نيستم چون : اینکه بدونی کی راه رفتی مهم نیست مهم اینه که بدونی کجا میری. اینکه کی تونستی حرف بزنی مهم نیست مهم اینه که بفهمی کی نباید حرف بزنی مهم اينه كه سالمي و هركاري رو تقريباً سر همون موقعي كه بايد انجام بدي انجام دادي
19 تير 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بهترین من می باشد